Saturday, December 16, 2006

پسا پسا پسا پسا پسا مدرنیسم


غزل پست مدرن

مهدی موسوی
شاعر پست مدرنیسم


از خودم مثل مرگ می ترسم ، مثل ِ از زندگی شدن با هم

هیچ چی واقعاً نمی فهمم ! هیچ چی واقعاً نمی خواهم !!

دارم از اتفاق / می افتم ، مثل ِ از چشمهای غمگینت

مثل ِ از زندگی تو بیرون ! می زنم / زیر گریه ات را هم

در تنم وزنه های بی ربطی ست که مرا می کـُند به صندلی ام

در دلم بادِ رفته بر بادی ست که ترا تا همیشه در راهم ...

که بدانـم ترا نمی دانم ، که بدانـی مرا نمی دانی

که بداند دلـم گرفته ترا ، که بداند تمـام دنیا هم !

ریملت روی گونه می ریزد وسط اشکهای بچّگی ام

مثل یک موشک قراضه شده که بجا مانده بر تن ِ ماهم

مثل ِ یک موش کوچک از مغزم که ترا هی پنیر سوراخ است!

که فقط می دود همین لحظه ، همه ی روزها و شبها هم !!

قهوه ی روزهای بی خوابیم ، به تو هی می خورد به بخت سیاه

مثل یک مهدی ِ تمام شده ، که کم آورده و ... الـفبا هم
..
.



غزل پست مدرن/ باحال3

چه میکنه این مهدی موسوی. سوپر پسا مدرنیسم. خودش نوشته:
برای آنکه دل خودم و شما را راضی کنم این هم آخرین شعر من که اینجا اوّلین و آخرین جایی ست که آن را خواهید خواند
بچم خودش میدونسته چی گفته. مخصوصن این بیتش منو کشته: در دلم باد رفته بر بادیست...... خداست.
رفتم تو فکر که این وزنه های بی ربطی چطوری مهدی را میکنه به صندلی.
مهدی خدا نکنه تموم شی
ای موش ای پنیر ای سوراخ ای دریدا ای ددم ای وای

این هم شعر من در حمایت از پست مدرنیسم

من سرم درد میک
ند
گنجشک کوچکی
از مار عشق دل
زرد میکند
این بالش و پنیر
ان مرده شور پیر
ای کنگو غریب
تخم کتان من
در کهکشان بکار
چون من سرم
انگار درد میکند


لطفن از دزدیدن شعر من توسط شما معذورم.

1 comment:

Anonymous said...

yeky az webloghaye shirazy ham eine
www.farhadsblog.blogspot.com
doost dashty sar bezan